آزادی فروم
مانند هورنای، اریک فروم (1)، آموزش روانکاوی را در مؤسسه روانکاوی برلین گذراند و در اوایل دهه 30 به موسسه روانکاوی شیکاگو پیوست و بالاخره به نیویورک آمد تا به بررسی و پژوهش درباره تجدید نظرهایی در تئوری
نویسنده: دکتر علی فیروز آبادی
مانند هورنای، اریک فروم (1)، آموزش روانکاوی را در مؤسسه روانکاوی برلین گذراند و در اوایل دهه 30 به موسسه روانکاوی شیکاگو پیوست و بالاخره به نیویورک آمد تا به بررسی و پژوهش درباره تجدید نظرهایی در تئوری فروید که بیشتر جنبه اجتماعی داشتند بپردازد. فروم یکی از معدود روانکاوان مکتب فرویدی است که دارای درجه پزشکی نیست ولی باید به خاطر داشت که فروید پزشک بودن را برای یک روانکاو ضروری نمی دانست.
اولین اثر فروم که مقبولیت عام یافت «گریز از آزادی (2)» بود که در سال 1941 نوشت و در آن جدایی خود را از دیدگاه بیولوژیک فروید اعلام کرده و توضیح می دهد که زیباترین و در عین حال تهدید کننده ترین گرایش های انسان ناشی از ماهیت زیست شاختی او نیست بلکه از روند اجتماعی نشأت می گیرد که او را می سازد. ماهیت آدمی، هیجانات و اضطرابات او یک محصول اجتماعی هستند. جدایی انسان از دنیای حیوانی همراه با رشد احساس عدم امنیت است. او آزاد شده اما در جستجوی تداوم وابستگی و تعلق خاطر است. او دارای یک تمایل زیست شناختی برای زندگی کردن است اما مرگ را رویاروی خود می بیند. برخلاف حیوانات او دارای ظرفیت حل مشکلات بوسیله نیروی عقل به جای غرایز است اما محدود بودن زمان زندگی وی به فعل درآوردن تمام استعدادهای او را اگر نه غیر ممکن نامتحمل می کند. بیشتر رفتارهای انسان پیشنهاد کننده گرایش به سوی گریز از این آزادی است (یک «آزادی از» به جای «آزادی به سوی») و بوسیله تمهیداتی مانند تسلیم مازوخیستیک به فرد دیگر و یا یک جمع قدرتمند این کار را انجام می دهد. در هر صورت نتیجه آن اضمحلال خویشتن فرد به قیمت احساس امنیت ناشی از تعلق داشتن و وابستگی به جایی و چیزی است. سادیسم روی دیگر این سکه است. رابطه یک رابطه همزیستی است و هر دو برای رهایی از تنهایی به آن متوسل می شوند. همین موضوع می تواند توضیح دهنده تسلیم توده وسیعی از جامعه به یک فلسفه سیاسی خاص باشد.
«زمانی که والدین به عنوان عوامل اجتماع شروع به سرکوبی خلاقیتها و تمایل به استقلال در بچه ها می کنند، کودک در حین رشد خویش بیشتر و بیشتر ازاینکه بر پاهای خود تکیه کند دور می شود. بنابراین به جستجوی یک ناجی افسانه ای پرداخته و تجلی آن را در والدین خود می یابد. در زمانهای بعد، فرد این احساس را به افراد دیگر مثل یک معلم، یک شوهر یا یک روانکاو منتقل می کند. نیاز به وابستگی به چنین نمادهای قدرتی به وسیله تداوم وابستگی جنسی به یکی از والدین شکل نگرفته بلکه تجلی عقیم ماندن کوشش طفل برای استقلال و اضطراب برخاسته از آن می باشد.»
اشکال دیگر گریز عبارتند از: گوشه گیری ازدنیا و تخریب که می تواند خود را به صورت خودکشی نشان دهد. در اینجا فروم آشکارا در همان زمینه غریزه مرگ فروید حرکت می کند اما به صراحت اساس زیست شناختی آن را رد کرده و این تمایلات تخریبی را به اثر شرایط اجتماعی که موجب سرکوبی زندگی می شود ربط می دهد. همرنگی ماشینی یکی دیگر از مکانیسمهای گریزی است که وی از آن گفتگو می کند.
«مراد از این مکانیسم راه حلی است که اکثر افراد عادی اجتماع به آن روی می آورند. به طور خلاصه وقتی شخص به این طریق متمایل شد دیگر خودش نیست بلکه یکسره شخصیتی را اختیار می کند که سازمانهای فرهنگی اجتماع پیش پای وی می نهند و بدین ترتیب درست همرنگ دیگران می شود و موافق انتظارات آنان عمل می کند. تباین میان «من» و دنیای برون و ترس از تنهایی و ناتوانی از میان بر می خیزد. این مکانیسم را می توان با رنگی که برخی از حیوانات به خاطر دور ماندن از آسیب به خود می گیرند مقایسه کرد. جانور چنان به دور و بر شبیه می شود که تشخیص آن از اطراف مشکل است کسی هم که نفس فردی خویش را رها می کند و به صورت ماشینی چون میلیونها ماشین دیگری که پیرامون او قرار گرفته اند در می آید از تنهایی و اضطراب به دور می ماند ولی این امر برایش بسیار گران تمام می شود چرا که بهایی که باید بپردازد از دست دادن نفس است.»
تفکر کاذب (3)، احساس کاذب (4) و آرزوی کاذب (5) به فراوانی جایگزین پاسخهای خود بخودی و ذاتی مناسب برای شرایط خاص می گردند.
در «انسان برای خویشتن (6)» ما می بینیم که این راههای گوناگون برآوردن نیاز به وابستگی به صورت جهت گیری های دینامیک شخصیت طبقه بندی می شوند که توسط آنها انرژی انسان در کانال خاصی هدایت می شود و این امکان را برای وی فراهم می کنند که نسبتاً به صورت خودکار و با ثبات در انواع مختلف موقعیت ها در زمانهای گوناگون عمل کند. فروم از فروید برای تأکید بر هسته های اصلی پاسخهای فرد تقدیر کرده و از او برای اینکه به ذکر علل رفتارهای متفاوتی مثل مکیدن انگشت، جویدن ناخن، زیاد غذا خوردن، سیگار کشیدن و حرف زدن یاد که به لیبیدوی دهانی مربوطند پرداخته ستایش می کند. فروم بر جهت گیری مرکزی فرد تأکید عمده دارد اما او آن را به جای آنکه بر اساس چگونگی گسترش لیبیدو بنا کند، بر پایه اینکه چگونه فرد یاد گرفته که خود را با اشیا مرتبط کند (7) و اینکه چگونه خود را با دیگر افراد ارتباط دهد (8) توضیح می دهد.
جهت گیری های گیرنده (9)، استثماری (10) و مال اندوزانه (11) نه تنها مشابه مراحل شخصیتی در فازهای دهانی و مقعدی هستند، بلکه به گرایشات نوروتیک سه گانه هورنای نیز شبیه هستند. جهت گیری گیرنده فرد را به سمت فروتنی حقیرانه و وابستگی می کشاند چرا که نیاز بزرگ وی دوست داشته شدن است. برای او مهم است که هر کس دوست او باشد. مترادف جهت گیری استثماری (که یک نوع ستیزه جویانه سازگاری است) مفهوم واکنش ستیزه جویانه هورنای را داریم. مال اندوزی و گوشه گیری شبیه به هم به نظر نمی رسند اما برای فروم جهت گیری مال اندوزانه دسته ای از ویژگیها را پوشش می دهد که در آن عدم اطمینان و عدم انعطاف در برابر مردم و عقاید با صرفه جویی و خست ترکیب می شود.
این سه جهت گیری به موازات مفاهیم فرویدی دهانی، مقعدی سادیستی و مقعدی انباشت گر حرکت می کنند اما در جهت گیری بازاری (12) فروم از الگوی فرویدی جدا می شود. این جهت گیری موجب تحمیل همرنگی ماشینی به فرد می شود. او به این نیت که خود را بر اساس ارزشهای بازار به معرض فروش بگذارد نقشهای مقبول اجتماعی را بازی می کند به جای آنکه استعدادهای راستین خود را به منصه ظهور برساند. زمانیکه او کوشش برای شناخت خویشتن خویش می کند در می یابد که وی مانند پیازی است که لایه به لایه قابل باز شدن است بدون آنکه حاوی هسته ای باشد. نقص وی تنها به اختلال در تکامل شخصیت منتهی نمی شود بلکه وی در واقع آنرا به ارزیابی و قضاوت دیگر مردم وابسته می کند. فروم این جهت گیری چهارم را به تمدن کنونی و رقابت شدیدی که در جامعه ما برای رسیدن به مکان بالاتر دیده می شود، نسبت می دهد.
فروم این چهار جهت گیری را به عنوان چارچوبی برای یک تیپ شناسی ایده آل فرض کرد. یک رفتار فردی می تواند به سمت یکی از این قطبها بیشتر گرایش داشته باشد بدون آنکه تماماً توسط آن جهت گیری تعیین شود. همچنین اگر چه صفات همراه با هر یک از اینها به هیچ عنوان پسندیده و قابل قبول نیستند هر جهت گیری تحت تأثیر شخصیت بارور (13) جنبه مثبت و پذیرفتنی می یابد. جنبه فعل پذیر و بی ابتکار جهت گیری گیرنده تبدیل به فداکاری جسورانه شده و ستیزه جویی از نوع استثماری آن بدل به فعالیت، سر زندگی و اعتماد به نفس و خست و تنگ چشمی جهت گیری مال اندوزانه به صرفه جویی و فرصت طلبی و جهت گیری بازاری به هدفمندی بدل می شوند.
کاتالیزور مسوول این تحولات، درک فرد بارور از پتانسیل های خویش و به فعل درآوردن آنهاست. به اندازه ای که وی به خویش اجازه چنین تحولی را می دهد قادر خواهد شد واقعیت را در خدمت خویش بکار گیرد. واقعیت ایستا نیست و می تواند در جهت استفاده انسان انعطاف نشان دهد. او قادر خواهد بود که تمامیت دیگر انسانها را درک کرده و به آن احترام بگذارد. او دیگر آنها را به عنوان اشیایی که در خدمت ارضا احتیاجات او هستند نمی نگرد. فروم یک نوع سوسیالیسم انسان گرایانه را توضیح می دهد که در آن هر فردی موقعیتی برابر برای تحقق بخشیدن به نیروهای خود دارد.
اولین اثر فروم که مقبولیت عام یافت «گریز از آزادی (2)» بود که در سال 1941 نوشت و در آن جدایی خود را از دیدگاه بیولوژیک فروید اعلام کرده و توضیح می دهد که زیباترین و در عین حال تهدید کننده ترین گرایش های انسان ناشی از ماهیت زیست شاختی او نیست بلکه از روند اجتماعی نشأت می گیرد که او را می سازد. ماهیت آدمی، هیجانات و اضطرابات او یک محصول اجتماعی هستند. جدایی انسان از دنیای حیوانی همراه با رشد احساس عدم امنیت است. او آزاد شده اما در جستجوی تداوم وابستگی و تعلق خاطر است. او دارای یک تمایل زیست شناختی برای زندگی کردن است اما مرگ را رویاروی خود می بیند. برخلاف حیوانات او دارای ظرفیت حل مشکلات بوسیله نیروی عقل به جای غرایز است اما محدود بودن زمان زندگی وی به فعل درآوردن تمام استعدادهای او را اگر نه غیر ممکن نامتحمل می کند. بیشتر رفتارهای انسان پیشنهاد کننده گرایش به سوی گریز از این آزادی است (یک «آزادی از» به جای «آزادی به سوی») و بوسیله تمهیداتی مانند تسلیم مازوخیستیک به فرد دیگر و یا یک جمع قدرتمند این کار را انجام می دهد. در هر صورت نتیجه آن اضمحلال خویشتن فرد به قیمت احساس امنیت ناشی از تعلق داشتن و وابستگی به جایی و چیزی است. سادیسم روی دیگر این سکه است. رابطه یک رابطه همزیستی است و هر دو برای رهایی از تنهایی به آن متوسل می شوند. همین موضوع می تواند توضیح دهنده تسلیم توده وسیعی از جامعه به یک فلسفه سیاسی خاص باشد.
«زمانی که والدین به عنوان عوامل اجتماع شروع به سرکوبی خلاقیتها و تمایل به استقلال در بچه ها می کنند، کودک در حین رشد خویش بیشتر و بیشتر ازاینکه بر پاهای خود تکیه کند دور می شود. بنابراین به جستجوی یک ناجی افسانه ای پرداخته و تجلی آن را در والدین خود می یابد. در زمانهای بعد، فرد این احساس را به افراد دیگر مثل یک معلم، یک شوهر یا یک روانکاو منتقل می کند. نیاز به وابستگی به چنین نمادهای قدرتی به وسیله تداوم وابستگی جنسی به یکی از والدین شکل نگرفته بلکه تجلی عقیم ماندن کوشش طفل برای استقلال و اضطراب برخاسته از آن می باشد.»
اشکال دیگر گریز عبارتند از: گوشه گیری ازدنیا و تخریب که می تواند خود را به صورت خودکشی نشان دهد. در اینجا فروم آشکارا در همان زمینه غریزه مرگ فروید حرکت می کند اما به صراحت اساس زیست شناختی آن را رد کرده و این تمایلات تخریبی را به اثر شرایط اجتماعی که موجب سرکوبی زندگی می شود ربط می دهد. همرنگی ماشینی یکی دیگر از مکانیسمهای گریزی است که وی از آن گفتگو می کند.
«مراد از این مکانیسم راه حلی است که اکثر افراد عادی اجتماع به آن روی می آورند. به طور خلاصه وقتی شخص به این طریق متمایل شد دیگر خودش نیست بلکه یکسره شخصیتی را اختیار می کند که سازمانهای فرهنگی اجتماع پیش پای وی می نهند و بدین ترتیب درست همرنگ دیگران می شود و موافق انتظارات آنان عمل می کند. تباین میان «من» و دنیای برون و ترس از تنهایی و ناتوانی از میان بر می خیزد. این مکانیسم را می توان با رنگی که برخی از حیوانات به خاطر دور ماندن از آسیب به خود می گیرند مقایسه کرد. جانور چنان به دور و بر شبیه می شود که تشخیص آن از اطراف مشکل است کسی هم که نفس فردی خویش را رها می کند و به صورت ماشینی چون میلیونها ماشین دیگری که پیرامون او قرار گرفته اند در می آید از تنهایی و اضطراب به دور می ماند ولی این امر برایش بسیار گران تمام می شود چرا که بهایی که باید بپردازد از دست دادن نفس است.»
تفکر کاذب (3)، احساس کاذب (4) و آرزوی کاذب (5) به فراوانی جایگزین پاسخهای خود بخودی و ذاتی مناسب برای شرایط خاص می گردند.
در «انسان برای خویشتن (6)» ما می بینیم که این راههای گوناگون برآوردن نیاز به وابستگی به صورت جهت گیری های دینامیک شخصیت طبقه بندی می شوند که توسط آنها انرژی انسان در کانال خاصی هدایت می شود و این امکان را برای وی فراهم می کنند که نسبتاً به صورت خودکار و با ثبات در انواع مختلف موقعیت ها در زمانهای گوناگون عمل کند. فروم از فروید برای تأکید بر هسته های اصلی پاسخهای فرد تقدیر کرده و از او برای اینکه به ذکر علل رفتارهای متفاوتی مثل مکیدن انگشت، جویدن ناخن، زیاد غذا خوردن، سیگار کشیدن و حرف زدن یاد که به لیبیدوی دهانی مربوطند پرداخته ستایش می کند. فروم بر جهت گیری مرکزی فرد تأکید عمده دارد اما او آن را به جای آنکه بر اساس چگونگی گسترش لیبیدو بنا کند، بر پایه اینکه چگونه فرد یاد گرفته که خود را با اشیا مرتبط کند (7) و اینکه چگونه خود را با دیگر افراد ارتباط دهد (8) توضیح می دهد.
جهت گیری های گیرنده (9)، استثماری (10) و مال اندوزانه (11) نه تنها مشابه مراحل شخصیتی در فازهای دهانی و مقعدی هستند، بلکه به گرایشات نوروتیک سه گانه هورنای نیز شبیه هستند. جهت گیری گیرنده فرد را به سمت فروتنی حقیرانه و وابستگی می کشاند چرا که نیاز بزرگ وی دوست داشته شدن است. برای او مهم است که هر کس دوست او باشد. مترادف جهت گیری استثماری (که یک نوع ستیزه جویانه سازگاری است) مفهوم واکنش ستیزه جویانه هورنای را داریم. مال اندوزی و گوشه گیری شبیه به هم به نظر نمی رسند اما برای فروم جهت گیری مال اندوزانه دسته ای از ویژگیها را پوشش می دهد که در آن عدم اطمینان و عدم انعطاف در برابر مردم و عقاید با صرفه جویی و خست ترکیب می شود.
این سه جهت گیری به موازات مفاهیم فرویدی دهانی، مقعدی سادیستی و مقعدی انباشت گر حرکت می کنند اما در جهت گیری بازاری (12) فروم از الگوی فرویدی جدا می شود. این جهت گیری موجب تحمیل همرنگی ماشینی به فرد می شود. او به این نیت که خود را بر اساس ارزشهای بازار به معرض فروش بگذارد نقشهای مقبول اجتماعی را بازی می کند به جای آنکه استعدادهای راستین خود را به منصه ظهور برساند. زمانیکه او کوشش برای شناخت خویشتن خویش می کند در می یابد که وی مانند پیازی است که لایه به لایه قابل باز شدن است بدون آنکه حاوی هسته ای باشد. نقص وی تنها به اختلال در تکامل شخصیت منتهی نمی شود بلکه وی در واقع آنرا به ارزیابی و قضاوت دیگر مردم وابسته می کند. فروم این جهت گیری چهارم را به تمدن کنونی و رقابت شدیدی که در جامعه ما برای رسیدن به مکان بالاتر دیده می شود، نسبت می دهد.
فروم این چهار جهت گیری را به عنوان چارچوبی برای یک تیپ شناسی ایده آل فرض کرد. یک رفتار فردی می تواند به سمت یکی از این قطبها بیشتر گرایش داشته باشد بدون آنکه تماماً توسط آن جهت گیری تعیین شود. همچنین اگر چه صفات همراه با هر یک از اینها به هیچ عنوان پسندیده و قابل قبول نیستند هر جهت گیری تحت تأثیر شخصیت بارور (13) جنبه مثبت و پذیرفتنی می یابد. جنبه فعل پذیر و بی ابتکار جهت گیری گیرنده تبدیل به فداکاری جسورانه شده و ستیزه جویی از نوع استثماری آن بدل به فعالیت، سر زندگی و اعتماد به نفس و خست و تنگ چشمی جهت گیری مال اندوزانه به صرفه جویی و فرصت طلبی و جهت گیری بازاری به هدفمندی بدل می شوند.
کاتالیزور مسوول این تحولات، درک فرد بارور از پتانسیل های خویش و به فعل درآوردن آنهاست. به اندازه ای که وی به خویش اجازه چنین تحولی را می دهد قادر خواهد شد واقعیت را در خدمت خویش بکار گیرد. واقعیت ایستا نیست و می تواند در جهت استفاده انسان انعطاف نشان دهد. او قادر خواهد بود که تمامیت دیگر انسانها را درک کرده و به آن احترام بگذارد. او دیگر آنها را به عنوان اشیایی که در خدمت ارضا احتیاجات او هستند نمی نگرد. فروم یک نوع سوسیالیسم انسان گرایانه را توضیح می دهد که در آن هر فردی موقعیتی برابر برای تحقق بخشیدن به نیروهای خود دارد.
پی نوشت ها :
1. (Erich Fromm (1900-1980
2. (Die Furcht vor der Freiheit (1941
3. Psudotinking
4. Psudofeeling
5. Psudowilling
6. (Man for Himself (1947
7. Assimilation
8. Socialization
9. Receptive
10. Explotative
11. Hoarding
12. Marketing
13. Productive
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}